متن اين تقريظ بهشرح زير است:
بسماللّهالرّحمنالرّحيم
اين حسين کيست که عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است که جانها همه پروانه اوست
اى شعله فروزان، اى فروغ تابان، اى گرمابخش دلهاى خلايق! تو کيستى با اين شکوه و جلال، با اين شيرينى و دلنشينى، با اين هيبت و اقتدار، با اينهمه لشکر دلبههمراه، با غلغله فرشتگان که در کنار موکب تو با آدميان رقابت ميکنند؟ تو کيستى اى نور خدا، اى نداى حقيقت، اى فرقان، و اى سفينة النجاة؟ چه کردهاى در راه خدايت که پاداش آن خدائىشدنِ هر آن چيزى است که به تو نسبت ميرساند؟ بنفسى انت، بروحى انت، بِمُهجَةِ قلبى انت، و سلام الله عليکَ يومَ وُلِدتَ و يوم اُستُشهِدتَ مظلوماً و يوم تُبعَثُ فاخِراً و مَفخَراً. 93/2/29.
بسيار خوب و با ذوق و سليقه نوشته شده است؛ و با نگاه هنرمندانه و کنجکاو و نکتهياب. خواندم تا 93/2/28.

«پنجرههاي تشنه» روايت سفر ضريح جديد امام حسين (عليه السلام) از شهر مقدس قم به کربلاي معلي است که با نثري داستانگونه به نگارش درآمده است. اين اثر بيش از هر چيز نمايشدهنده سبک يادداشتنويسي قزلي است که بهدليل محتواي معنوي خود براي عموم مخاطبان ميتواند بسيار قابل اعتنا و توجه باشد.
در بخشهايي از اين کتاب ميخوانيم:
رسيديم به روستاي نهر ميان. مردم ياحسينگويان ميدويدند سمت ضريح، انگار که بخواهند تريلي را فتح کنند. چند دقيقه ايستاديم و موقعي که تريلي داشت حرکت ميکرد، به مردم ميگفتيم لبه حفاظ را ول کنند که يکوقت زمين نخورند. پسر جواني سماجت ميکرد. گفتم: پسرجان، ول کن، الآن زمين ميخوري. پسر که فهميد دير يا زود بايد تريلي را رها کند، به من گفت: "ببين، من فرشادم، من را به اسم دعا کن کربلا". بعد تريلي را ول کرد. داشتيم دور ميشديم که داد زد: "فرشاد... يادت نره". همانجا نشست به گريه کردن و کف دستش را کوبيد زمين. دور ميشديم و فرشاد نشسته بود کنار جاده. من هم نشستم پشت تريلي به گريه. حاضر بودم همه چيزم را بدهم جايم را با فرشاد عوض کنم.
انتهاي پيام/*